درباره وب

⇇مگــــــــر
⇇مےشــــود⇉
⇇غـــــــــــــــــــــرور⇉
⇇ڪــــــــــــــــــســےرا⇉
⇇جلـــــــــوی دیگران⇉
⇇خــــــــــــردڪــــــــــــــــــــــرد⇉
⇇وبا یڪ ڪــــــلمہ⇉
⇇بــبخشــــــــــــــید⇉
⇇غـــــــرورش⇉
⇇راپیوند⇉
⇇بزنے⇉ ‌
....................................
٭تــکـلــیــفــم بــا ☜٭خـودمــم☞ ٭مـــعـلــوم ٭نــیــســت
٭تــو٭دلـم٭دَردِه،
٭رو ٭لــبــام
٭خــــنــده *

هّـــــــــــــــه !
......................
"هــــے,,, روزگـــــار!!"
"بہ چہ میــخـــــــــندے؟"
" بہ کــــــــــــے "
" بـہ مـــــن "
"منـــے کـہ فــــــقـط بـاختــــــمـ"
"منــــــے کہ هـمیـــشہ سـهممـ از هـــــــــرآشـنائــــے "خــــــداحافــظـے" بـود !!
هــه ،،،
بخـــــــــنـد شـــاید خـــــنـده دار باشـہ قصـہ کســـــیکہ "آدمـ فـــروشــے" نکـــــــــــرد !!
امــــا ،،"فروخته شد"😔




این روزها ، تلخم

دست برداشته‌ام از توجهِ بی‌ وقفه به حضور آدم ها

پرهیز می‌‌کنم از ثبتِ

وجود‌هایی‌ که ماندگاری ندارند…

این روزها ، تلخ تر از همیشه

از همه ی آدم‌ها بریده ام !







گذاشتــم به دارم بکشنــد . . .

بــی گنــاه بـــودم اما ،

حوصلـــه اثبـــاتش را نـــداشتم . . !







لعنت به این روزها !

این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ،

هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ندارند …







سخت است اتفاقی را انتظار بکشی

که خودت هم بدانی در راه نیست !


سخټه...

خيلي سخته كه كسي باشه اما تنها باشي ...


خيلي سخته كه عشق باشه اما گُمِش كني ! ...


خيلي سخته كه آسمونِ دلت بباره اما زمین دِلش خيس نَشه ... !


خيلي سخته كه تك‌تكِ لحظه‌هات باشه اما ثانيه‌‌اي به يادت نباشه ... !


خيلي سخته كه بيدار باشي و بباري اما خواب باشه ... !


خيلي سخته كه نَفَسِت باشه اما بي‌تفاوت باشه ... !


خيلي سخته كه فقط با اون آروم شي اما به ياد يكي ديگه آروم شه ... !


خيلي سخته كه لحظه‌شماري كني واسه ديدنش


اما چشات به در خشك شه ... !


خيلي سخته كه كوه باشي اما خوردت كنه !‌ ...


خيلي سخته كه نَفَسِت باشه اما با نَفَسِ يكي ديگه زنده باشه ... !


خيلي سخته كه بدوني اما نتوني ... !


خيلي سخته كه بفهمي اما نخواد ... !


خيلي سخته كه شيشه باشي اما بِشكَنَنِت .... !


خيلي سخته كه بموني اما بِره !


برو به سلامت...


ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟ رفتی؟


بسوز.این همه آتش سزای توست

[ جمعه 8 مرداد 1395 ] [ 11:08 ] [ یگانه ] [ ]
اهاے..غڔےبہ

هى غريبه !

قيافت خيلى اشناست

من و تو قبلا جايى همديگرو نديديم ؟

اهان ....

يادم اومد !

يه روزايى ،يه خاطره هايى ،باهم داشتيم

يادمه اون موقع دم از عشق ميزدى

هى ...

انقد مات نگام نکن

عشقت حسوديش ميشه !

دستات ارزونى خودت ...

راستى قبل رفتنت :ديگه هيچ حسى بهت ندارم

ديگه وقتى ديدمت دلم نلرزيد ...

[ جمعه 8 مرداد 1395 ] [ 11:07 ] [ یگانه ] [ ]
عشق يعݧے..ایݧ



دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد…


در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.


در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.


روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.


دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.


دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.


زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.


ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.


زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟


پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.


چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.


مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟


پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟


مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.


پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟


پدربزرگ، چرا گریه می کنی؟


کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::


معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که

بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.



[ پنجشنبه 7 مرداد 1395 ] [ 22:43 ] [ یگانه ] [ ]
ڂڐاځاڣڟ
[ دوشنبه 4 مرداد 1395 ] [ 1:37 ] [ یگانه ] [ ]
قصه زندگی

ین سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !



به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟



سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟



چه زیباست لحظه ای که من به



سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !



چه زیباست لحظه ای که سر نوشت



با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!



چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !



این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....



و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !



آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟



سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:15 ] [ یگانه ] [ ]
نمیتونم

بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم ؟

تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو

بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم ؟

تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی

توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته

بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته

چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو ؟

آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو ؟

دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده

چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده

بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم

تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟؟؟؟

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:13 ] [ یگانه ] [ ]
.....
[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:12 ] [ یگانه ] [ ]
.....

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:10 ] [ یگانه ] [ ]
اگر میخواهی بروو

گه میخوای بری برو، ولی فراموشم نکن


آتیش قلبمو ببین ، اینطوری خاموشم نکن

اگه میخوای بری برو ، ولی صداشو در نیار

برای این ترانه هام ، یه شعرعاشقی بزار

اگه میخوای بگی بگو ، که از نگام خسته شدی

به عشق یک نفر دیگه ، اسیر و وابسته شدی


اگه میخوای بگی بگو ، که من دیگه زیادی ام

برای روح و قلب تو ، دیگه یه حس عادی ام

اگه بری برای من ، پنجره ها بسته میشه

تموم لحظه های من دلگیر و دلخسته میشه

اگه بری صدای من ، به اوج نا کجا میره

ترانه های قلب من ، به قبر عاشقا میره..

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:07 ] [ یگانه ] [ ]
چه زیباست

چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن...

چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن...

چه غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن وبه عشق و دنیای تو نرسیدن...

ای کاش میدانستی بدون تو و به دور از دستان مهربانت چه تلخ است

چه غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن وبه عشق و دنیای تو نرسیدن...

ای کاش میدانستی بدون تو و به دور از دستان مهربانت چه تلخ است

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:06 ] [ یگانه ] [ ]
آخرین مطالب
لینک دوستان
امکانات وب

.

. ............... www.spadanasoft.com

Welcome To Java Script Code

www.asemannet.blogfa.com//

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ


کد لوگو حمایت از تیم پرسپولیس


ساخت کد موزیک آنلاین
دانلود آهنگ جدید

ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]